عده ای حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.
آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.
یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن
کرد، همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او میشود، چون هر
حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود.
وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود. حس پرواز پاداش بالا
آمدنش بود. سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او
داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.
تصمیم داشت
برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد ولی نمی
توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری تبدیل شده بود.
شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد، اما مطمن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی است!
💥قلب ها را از کینه پاک کنیم 💥
روزی لقمان به فرزندش گفت :
« از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده »
روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و
لقمان گفت :
« هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن »
فرزنش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
لقمان پاسخ داد :
« این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد ...
روزی شخصی به دهکده ای میرفت. در بین راه زیر درخت گردوئی به استراحت نشست و در نزدیکی اش بوته خربزه ای را دید.
او به فکر فرو رفت که چگونه خربزه به این بزرگی از بوته کوچکی بوجود می آید و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی ؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : خداوندا! آیا بهتر نبود که خربزه را از درخت گردو خلق می کردی و گردو را از بوته خربزه؟
در این حال گردوئی از درخت بر سرش افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:
پروردگارا ! توبه کردم که بعد از این در کار الهی دخالت کنم؛ زیرا هرچه را خلق کرده ای حکمتی دارد. اگر جای گردو با خربزه عوض شده بود من الآن زنده نبودم
هیچ کار خدا بی حکمت نیست.